چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶ - ۱۰:۵۰
۰ نفر

میشل فوکو (1984-1926) فیلسوف فرانسوی، تاریخ‌نگار روشنفکری و اجتماعی و یک نقاد مشهور فرهنگی بود.

او در پواتیه و از یک خانواده متوسط به بالا  به دنیا آمد. او پس از جنگ جهانی دوم به پاریس رفت و در مدرسه نورمال سوپریور پذیرفته شد و در همان جا در سال 1952- و تحت نظر ژرژ کانگولم موفق به اخذ درجه آگرگاسیون در فلسفه شد.

 فوکو مانند بسیاری از روشنفکران فرانسه در دهه‌های 1940 و1950- و به پیشنهاد لویی آلتوسر– در سال 1950 به عضویت حزب کمونیست درآمد، ولی در سال 1953 از حزب خارج شد. فوکو در طول دهه 1950 و اوائل دهه 1960 در دانشگاه‌های مختلف اروپایی، مشاغل و سمت‌های گوناگونی را عهده دار بود تا اینکه نخستین آثار بسیار مهم و تاثیرگذار او یعنی: جنون و تمدن (1961)، پیدایش کلینیک (1963)، و نظم اشیاءِ (1966) به خوبی در فرانسه به فروش رفت و او را به شهرت و اعتبار بسیاری رساند.

دولت فرانسه در واکنش به تظاهرات دانشجویی در ماه مه سال 1968، دانشگاه پاریس را در وینسن بازگشایی کرد. فوکو نیز که از سال 1966 تا آن زمان در دانشگاه تونس مشغول به کار بود فوراً کرسی استادی فلسفه را در دانشگاه پاریس عهده‌دار  شد.

فوکو در سال 1970 برای سمت استادی در کلژدوفرانس - یعنی معتبرترین نهاد آکادمیک فرانسه- انتخاب شد. این انتصاب دائم به عنوان استاد تاریخ نظام‌های عقاید، موقعیتی را برای او فراهم کرد تا بتواند تقریباً تمام اوقات خود را صرف پژوهش و نگارش نماید. در خلال این سال‌ها فوکو به طور فزاینده‌ای درگیر فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی شد.

حمایت او از حقوق زندانیان برنگارش تاریخ زندان‌ها یعنی کتاب انتظام و تنبیه (1975) بسیار موثر بود. در همین سالها بود که فوکو به پژوهش در مسئله جنسیت روی آورد و اولین کتاب از دوره سه جلدی تاریخ جنسیت (1976) را منتشر کرد.

پرسش‌ها و مسائلی  که فوکو مطرح کرده است، علوم انسانی و اجتماعی را رونق فراوانی بخشیده است. کارهای فوکو باور و عرف عامه را درباره معرفت و طبیعت انسانی، تاریخ و سیاست به چالش فرا می‌خواند.

 علاوه براین او به استادی در پیش فرض‌های متفکرانی نظیر زیگموند فروید و کارل مارکس- که عقایدشان مبنای تفکر روشنفکری غرب را تشکیل می‌داد- مناقشه کرده است. فوکو پارامترهای علوم انسانی- آن رشته آکادمیکی‌ای که علوم اجتماعی و انسان را مطالعه می‌کند- را مورد بررسی قرار می‌دهد.

او تحلیل می‌کند که چگونه نهادهای گوناگون (کلینیک‌های روانی، زندان‌ها، مدارس و غیره) بدنه معرفت و شناخت را تشکیل می‌دهند که مردم را وادار به تبعیت از الگوهای آنها می‌نمایند و آنان را به سوژه‌هایی مدرن تبدیل می‌کند.

فوکو  نشان می‌دهد که چگونه دانش و قدرت با یکدیگر پیوند خورده اند. او  معتقد  است که قدرت  در مدرنیته با علم گره خورده است و زندگی را در دست دارد. واژه‌های مفهومی‌ای مانند گفتمان، سوژه محوری، و دانش- قدرت برای فهم نظریات فوکو حائز اهمیت هستند. این مفاهیم می‌توانند در سه قلمرو که در تحلیل فرهنگی فوکو بنیادین هستند، جای گیرند:

1 - باستان‌شناسی معرفت
2 - تبار‌شناسی قدرت
3 - اخلاق 

مبنای این سه قلمرو با مفهوم سوژه در ارتباط است، یعنی فرآیندی که سوژه انسانی شکل می‌گیرد.«باستان‌شناسی معرفت» نامی است که فوکو (در کتابی تحت همین عنوان در سال1969) به روش تحقیق تاریخی و معرفت شناختی خود اطلاق کرده است.

 از نظر او باستان‌شناسی اشاره به تحلیلی تاریخی دارد که درصدد کشف گفتمان‌هایی است که درون نظام معانی عمل می‌کنند. دغدغه او حقیقت تاریخی نیست، بلکه فهم چارچوب‌های گفتمان است. تلاش او برای کشف ساختارها و قواعدی که معرفت را تشکیل می‌دهند توسط ساختارگرایان مورد اشاره و توجه واقع شده است.

فوکو در مقدمه کتاب نظم اشیاء، روش خود را تشریح می‌کند:
آنچه می‌خواهم واضح کنم ساحت و قلمرو معرفت‌شناسی است، یعنی قلمرویی که در آن «اپیستمه» صرف نظر از هر نوع ارجاع به ارزش عقلانی یا اشکال عینی آن، مبنایی برای ایجاد خود می‌شود و تاریخی را آشکار می‌سازد که تاریخ رشد و تکامل نیست بلکه تاریخ شرایط امکان است. گفتمان معرفت است که شرایط امکان را متعین می‌سازد و فوکو درصدد آشکار کردن همین مطلب است.

فوکو در خلال دهه 1970، توجه خود را معطوف به توصیف تبار‌شناسی قدرت ( تاریخ معانی و تأثیرات قدرت)و چگونگی استخدام گفتمان معرفت و سایر تکنولوژی‌های قدرت در جهت انتظام بخشیدن به رفتار انسان می‌نماید. واژه «تبارشناسی »را فوکو برای اشاره به حالتی از تحلیل تاریخی به کار می‌برد که در متونی نظیر« انتظام و تنبیه»، و جلد اول تاریخ جنسیت آن را برملا کرده است.مفهوم تبارشناسی از فردریش نیچه اقتباس شده است،که در سال1887 کتاب تبارشناسی اخلاق را منتشرکرده بود. فوکو به دین خود به نیچه در مقاله‌ای با عنوان:« نیچه، تبارشناسی و تاریخ»  در سال1971 اشاره می‌کند.

فوکو در این مقاله درصدد جانشینی برای قرائت سنتی از تاریخ است، او غایت شناسی تاریخ سنتی را مورد انتقاد قرار می‌دهد، او می‌نویسد تبارشناسی خاکستری و غیر مستند است. بنابراین از نظر فوکو تاریخ یک ابهام است و غالباً در تعارض با روایت غالب قرار می‌گیرد. تبارشناسی روشی برای تعبیر ماهیت روایت از گذشته است.

 علاوه براین تبارشناسی گذشته را به عنوان قرائتی اجتناب‌ناپذیر و مستمر با دغدغه‌ها و علایق معاصر به منصه ظهور می‌رساند. فوکو این تحلیل تبارشناسانه را درباره تاریخ به کار می‌بندد تا کشف کند که چگونه قدرت انواع سوژه‌های خاص را ایجاد می‌کند.

از نظر فوکو قدرت یک نیروی لایتغیر نیست، بلکه دارای تبارشناسی است. به عنوان نمونه دیدگاه مارکسیستی قدرت- به عنوان نیرویی که توسط حکومت‌ها، اتحادیه‌ها، و سایر کسانی که ابزار اقتصادی تولید را در کنترل دارند – بسیار با دیدگاه فمینیستی درباره قدرت سلسله مراتبی متفاوت است. تبارشناسی فوکو از قدرت، در مخالفت با این نظام‌های فکری تمامیت خواه چند‌سویه است. او در کتاب سوژه و قدرت (1982) تاکید می‌کند که مفهوم قدرت باید همواره امکان مقاومت در برابر آن را نیز شامل شود.

بنابراین قدرت همواره رابطه‌ای است که سوژه‌ها را خلق می‌کند اما همیشه می‌تواند مورد مخالفت نیز واقع شود، به عبارت دیگر ما می‌توانیم با موقعیت‌های سوژه‌ای که ایجاد گفتمان می‌کند مخالفت ورزیم.

غالباً گفته شده که آثار فوکو محدود به امکان تغییر است، اما او ایدئولوژی انسان‌گرایانه لیبرال را انکار می‌کند. اما آثار او می‌توانند مبنایی اساسی برای امکان یک تغییر نظام سیاسی فراهم آورند.

 او در سخنرانی در کالج دارت موس در سال 1980 گفته است:
من کوشیده‌ام تا با مطالعه ارکان سوژه از لابه لای تاریخی که ما را به مفهوم مدرن خود سوق داده است از دست فلسفه سوژه- و با تبار‌شناسی این سوژه- رهایی یابم، این امر همواره یک وظیفه ساده نبوده است زیرا اکثر مورخان تاریخ فرآیند‌های اجتماعی را ترجیح می‌دهند و بیشتر فیلسوفان نیز به یک سوژه بدون تاریخ تمایل دارند.

دیدگاه تبارشناسانه سوبژکتیویته تلاش فوکو برای وا نهادن مفاهیم بنیادی سوژه انسان به عنوان یک هویت متعالی و منفرد است. فوکو در آخرین اثر خود به موضوع اخلاق می‌پردازد، بنابراین در اینجا اخلاق صرفاً به معنای اخلاقیات فردی نیست.

فوکو بسیار به تشخیص «تکنولوژی‌های خود»- یعنی صورت‌های منظم رفتاری که یک سوژه خاص انسانی را تشکیل می‌دهند- علاقه‌مند است. چنین تکنولوژی‌هایی که الگوهای رفتاری جنسی، سیاسی، قانونی، آموزشی و دینی را شکل می‌دهد ممکن است از سوی افراد امری مسلم فرض شده و یا کاملاً مورد بی توجهی قرار گیرد .

با وجود این، آن تکنولوژی‌ها برای انتظام بخشیدن به جسم و روح در درون نظام بزرگتری از دانش- قدرت عمل نمی‌کنند. تکنولوژی‌های خود اعمالی را که احساس یک شخص را از خود ایجاد کرده و شکل می‌دهند درون ذهنی می‌کنند. این اعمال کلی نیستند بلکه بسته به زمان و مکان متغیر هستند.

 فوکو نشان می‌دهد که تکنولوژی‌های خود، اعمالی هستند که به افراد اجازه می‌دهند تا با ابزار خودشان یا با کمک شمار معینی از اعمال، جسم و روح خودشان را تحت تاثیر قرار داده و در راهی هدایت شوند که خود را برای دستیابی به حالت خاصی از سعادت، خلوص، بصیرت و کمال و یا فناناپذیری تغییر دهند. در اینجا آنچه که حائز اهمیت است این نکته است  که افراد می‌توانند در برابر قدرت مقاومت نمایند و سوبژکتیویته خود را تغییر دهند.

برداشت فوکو از اخلاق دقیقاً برخلاف تلقی یونانیان از اخلاق- به مثابه یک انتخاب شخصی، که بر کنترل عقلانی عواطف و امیال تاکید دارد- است زیرا فوکو بر«اخلاق خود» تاکید دارد که با منفعت‌های پیش فرض گرفته شده در قبال کنترل و سرکوب به شدت مخالفت می‌کند. بنابراین آنچه فوکو به جای آن اخلاق پیشنهاد می‌کند- مفهومی بسیار عام‌تر از مفهوم یونانی اخلاق- یعنی زیباشناسی وجود است.

فوکو در مصاحبه‌ای در سال1983 توضیح می‌دهد که: «آنچه مرا برمی‌انگیزد این نکته است که هنر به امری تبدیل شده که تنها با ابژه‌ها- و نه با افراد یا زندگی آنها- سرو کار دارد. این نوع هنر(کنونی) چیزی است که تخصصی شده یا توسط متخصصینی که هنرمند نام گرفته‌اند، اجرا می‌شود.

 اما آیا زندگی هر فرد نمی تواند یک اثر هنری باشد؟ چرا باید یک لامپ و یا یک خانه، اثر هنری باشد، درحالیکه زندگی ما اینگونه نباشد؟ آنچه در اینجا مّد نظر فوکو است یک پروژه نابینا نیست بلکه نوعی «زیباشناسی وجود» است که هرگز از آزمون محدودیت‌ها و امکان تفاوت‌های فردی در داخل گفتمان،فرا نمی رود.

 همان طور که فوکو در علاقه به «تکنولوژی‌های خود» ظاهر می‌سازد، او متوجه فهم این نکته است که چگونه نظام‌های مختلف بازنمایی، افراد را تبدیل به یک سوژه می‌کنند.این پرسش اخلاقی از «زیباشناسی وجود» با انضباط تاریخ هنر- به‌عنوان یک گفتمان عملی که رابطه مدرن مارا با هنر به مثابه روایتی تاریخی از هنر و زندگی شکل می‌دهد- در تداخل است.

این دانش- قدرت تاریخی هنر توسط دونالد پرزیوسی و با یک تحلیل تبارشناسانه فوکویی به خوبی ارزیابی شده است. در سراسر کتاب او با عنوان «باز اندیشی تاریخ هنر: تأملی بر علم طناز» علاقه فوکو به بازنمایی بصری- به ویژه تاریخ نقاشی در غرب- نشان داده شده است.

ژاولین فصل کتاب نظم اشیاء اختصاص به تحلیل دقیق نقاشی دیگو رودریگز داسیلوا ولاسکوئز با عنوان«منیناس» دارد(1656) فوکو در آنجا با قرائتی باستان شناسانه از این اثر، درصدد معرفی عنصر کلاسیک (تا قرن هفدهم) به عنوان یکی از « دو وقفه عظیم در اپیستمه فرهنگ غربی» است. وقفه دیگر نیز دوره مدرن است.

ایده بازنمایی از نظر او از شباهت و بازنمایی فی‌نفسه- بدون سوژه‌ای که فوکو آن را در نقاشی مّد نظر دارد- بری است. نظام بازنمایی به‌جای اینکه صرف سوژه نقاشی باشد خود را می‌نمایاند.

ویژگی معرف اپیستمه کلاسیک همین نظام بازنمایی بدون شباهت است . تحلیل فوکو از نقاشی «منیناس» موجب انتقادات تاریخی هنری بسیاری شده است. اما اهمیت این تحلیل آنجا بیشتر آشکار می‌شود که ابتدای کتاب نظم اشیاء نه با یک متن بلکه با یک نقاشی- یعنی یک متن بصری- آغاز شده است.

نقاشی- فراتر از آشکار ساختن نظام بازنمایی- فوکو را متوجه مجموعه‌ای از پرسش‌ها درباره بیننده مفروض یک اثر هنری می‌نماید. بیننده یک اثر هنری چه نوع سوژه‌ای است؟ فوکو می‌نویسد که: ما نمی‌دانیم که هستیم یا چه می‌کنیم.

 نظام بازنمایی بدون یک بیننده- سوژه و بدون یک مولف- هنرمند عمل می‌کند. آنچه این نظام آشکار می‌سازد اهمیت تابلوی بازنمایی است یعنی «چرخه کامل بازنمایی» که زمانی که از شباهت دور باشد، گسست معرفت شناختی ای که فوکو آن را عصر مدرن می‌خواند شکل می‌دهد.
 

فوکو این قرائت از اثر هنری را به عنوان آستانه‌ای که مارا از تفکر سنتی جدا می‌کند و مدرنیته مارا می‌سازد در نظر می‌گیرد. او دو بررسی دیگر نیز درباره هنرمندان و اثر آنها نموده است؛ یکی از آن دو ادوارد مونه و دیگری درباره رنه ماگریت است. فوکو در سال 1971 و در دانشگاه تونس کنفرانسی درباره ادوارد مونه ترتیب داد، فوکو یک منوگرافی درباره مونه مطرح کرد اما متاسفانه این پروژه مثمرثمر نبود اما به هرحال متن سخنرانی فوکو به زبان فرانسه دردسترس است.

 استدلال او در جهت اهمیت مونه کاملاً ابهام‌آمیز است. او معتقد است که مونه نه فقط امپرسیونیسم بلکه تمام نقاشی‌های پس از امپرسیونیسم را نیز- شامل تقریباً تمام آثار مدرن و آثار قرن بیستم-  امکان‌پذیر کرده است. سخنرانی او به سه بخش تقسیم می‌شود که در  هریک از آنها او قرائتی از نقاشی‌های گوناگون مونه ارائه می‌دهد.

منبع : the  theory  of  art  history  oxfort 1999

کد خبر 18775

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز